بیگمان، یکی از ستارگان درخشان آسمان علم و ادب و فرهنگ در قرن اخیر ،استاد «بهاءالدین خرمشاهی»، قرآن پروژه و حافظپژوه نامدار این مرز و بوم است که عمر پربرکت خود را در راه پژوهش و تحقیق و نگارش سپری کرده و آثار بیشماری در زمینههای گوناگون پژوهشی از خود به یادگار گذارده و همچنان با کلک و کلام خویش، راهنمای جویندگان حکمت و معرفت است.
استاد بهاءالدین خرمشاهی، بزرگمردی از دیار فرزانهپرور قزوین است که بیش از پنجاه سال تمام در جهت بسط فرهنگ و ادب قلم زدهاند که تنها ذکر نام و عنوان آثارشان دفتری پربار و پرپیمان خواهد بود.
از ترجمه قرآن کریم و ترجمههای بسیار دیگر گرفته تا کتابها و مقالات متعدد در زمینههای حافظپژوهی که کتاب مستطاب «حافظنامه» به قلم ایشان از شهرتی جهانی برخوردار است و راهگشای تمامی علاقه مندان و دوستداران حافظ در مسیر دریافت دقایق و لطایف اشعار اوست.
ایشان نه تنها در زمینه پژوهش و نگارش کتاب و مقاله شهره آفاق هستند، بلکه در حوزة شعر نیز دستی توانا داشته و اشعار دلنشینشان، چه در زمینه اشعار جدی و چه در عرصه شعر طنز، زینتبخش مطبوعات و کتابها بوده و تاکنون چندین جلد از آثار شعری ایشان نیز به طبع رسیده است.
نگارنده این سطور اگرچه تاکنون توفیق زیارت حضوری استاد را نداشته است، ولی خوشبختانه چند مرتبه موفق به مکالمه تلفنی با ایشان گردیده که هر بار با استقبال کریمانه مواجه شده و ایشان با بزرگواری و فروتنی خاصی که اصحاب علم و ادب و رهپویان طریق معرفت از آن بهرهای وافر دارند، دقایقی از وقت ارزشمند خود را در اختیار این جانب قرار دادهاند که بیان خاطره یکی از مکالمات تلفنی که نشان دهنده روحیه قدرشناسی، فروتنی و دانش دوستی ایشان است، به مناسبت دوازدهم فروردین، زادروز این استاد فرزانه، خالی از لطف نخواهد بود. همچنان که اغلب دوستداران کتاب و کتابخوانی میدانند، از جمله کتابهای بسیار خواندنی استاد خرمشاهی، کتاب «فرار از فلسفه» است که در واقع زندگینامه خود نوشت ایشان بوده و با قلمی شیوا به رشته تحریر درآمده است.
این کتاب که سرشار از مطالب خواندنی، خاطرات، حکایات دلنشین و درسهای زندگی و نکات سنجیده و ظریف است، به راستی یکی از بهترین کتابها در زمینه زندگینامهنویسی و نگارش خاطرات است که میتواند الگوی خوبی برای کسانی باشد که میخواهند در این زمینه دست به قلم برده و شرح زندگانی خود را به صورت کتاب منتشر نمایند.
این جانب در دیماه ۱۴۰۱ مطالعه این کتاب را آغاز کردم و قلم شیوا و سحّار استاد، آن چنان مرا مجذوب کرد که در طول مدت کوتاهی، کار مطالعه کتاب را به پایان بردم و تصمیم گرفتم به پاس لحظات شیرینی که با این کتاب سپری کردم و همچنین قدردانی از بهرههای فراوانی که در طول سالیان متمادی از تالیفات استاد، به ویژه کتاب گرانسنگ «حافظنامه»ی ایشان بردهام، به قول سهراب با «سرسوزن ذوقی» که دارم ، عرض ادبی به محضر مؤلف ارجمند کتاب نمایم و به همین خاطر دست به کار شدم که حاصل آن سرودهای شد که در ادامه خواهد آمد.
پس از سُرایش این شعر، در یک روز سرد زمستانی که در محضر یکی از دوستان اهل فضل و ادب بودم که خود از فرهنگیان خوشنام شهرمان است؛ یعنی استاد سعید بخشنده، شعر را برای ایشان که از دوستداران و علاقه مندان استاد خرمشاهی است قرائت کردم.
ایشان از شعرم بسیار استقبال کرد و ضمن تایید، پیشنهاد کردند که فیالمجلس آن را برای استاد قرائت کنم و چون هر از گاهی با ایشان مکالمه تلفنی دارند، بلافاصله با استاد تماس گرفته و موضوع را در میان گذاشتند. استاد هم با روی باز استقبال کردند. گوشی تلفن را گرفتم و محضرشان عرض ادب و سلامی نمودم و ایشان هم با محبت پاسخ دادند و قبل از شروع به خوانش شعر گفتند:« آرام بخوانید تا شعر را بنویسم». و من هم به آرامی شروع به خواندن کردم:
مـیدهـد درس ادب دفتـر خرمشـاهـی
کلــک والا و نکـوگـوهـر خرمشـاهـی
دیدهام دفتـر بسیـار در این عمـر قلیـل
کـم ولی بوده چنـان دفتـر خرمشـاهـی
گلشـن خرّم آگاهـی و علـم و ادب است
جان از باغ سمـن خوشتـر خـرمشاهـی
مـرغ جـانش نپـرد جز به سمـاوات ادب
و اندر این سیره قلم شهپـر خـرمشاهـی
عمر خود در ره قرآن خـدا بـرده به سـر
آفـریـن بر روش انــور خـرمشــاهــی
بعد قرآن شده او شهره به حافـظ دانـی
گشته حافظ همه جا منظـر خـرمشـاهی
هر کجا یاد ز حافـظ شـود و از غـزلـش
هـم فـرا یــاد شـود دفتـر خـرمـشاهی
گشته نامی به کتاب خوش «حافظنامه»
آن که بـاشـد اثـر بـرتـر خـرمشـاهـی
کـارش از روز ازل با قـلـم افتاد و کتاب
ویـن دو در راه ادب، یـاور خرمشـاهـی
شعر او گلشنی از حکمت و از معرفت است
ای خوشا شعـر نشــاطآور خرمشـاهـی
هاتفم گفت سحرگاه که عارف آن است
کـو شود حافـظ شـعر تـر خرمشـاهـی۱
بـیهـدایت نشود کسب سعادت میسور
گشتـه دادار جهـان رهبـر خرمشـاهـی
تا ابد مسـت میمعـرفـت دوسـت شـود
باده هر کـس زند از ساغـر خـرمشاهـی
شد شکوفا دل و جانش چو گلستـان ارم
آن که بنشسـت دمی در بر خرمشـاهـی
«اینهمه شهد وشکر کز سخنش میبارد»۲
آیتــی هسـت ز بـاغ و بر خـرمشـاهـی
شهر قـزوین بود ارچـه به خـوبان نامـی۳
نـازد امـا به ســر و افسـر خرمشـاهـی
نازم آن خانه که این میر در آن بالیده ست
آفــریـن بـر پـدر و مـادر خرمشـاهـی
یار او بوده در این جاده، مهیـن بانویش
آفـریـن بر هنــر همــسر خرمشـاهـی
شعـر سـامـان نبود لایق استـاد، ولیـک
باشد عرض ادبـی محضـر خرمشـاهـی
تــا ابــد بــاد به تـوفیـق الهـی تـابان
در سمــاوات ادب، اختــر خرمشـاهـی
خوانش شعر که به پایان رسید، استاد پس از تشویقی کریمانه، شعر را تایید کردند و با جملاتی محبتآمیز، سُراینده را مورد تفقد قرار دادند و پس از قدری پرسوجو از کار و بار و روزگار این جانب، تماس را به پایان بردند و من هم متقابلاً از مراحم استاد سپاسگزاری نموده و برای وجود ذیجودشان آرزوی سلامت و طول عمر قرین با صحت و عافیت نمودم و دقایقی بعد، پس از پایان تماس تلفنی با استاد، ضمن تشکر از دوست فرهنگیام که زمینه این ارتباط را فراهم نمودند، از ایشان خداحافظی کرده و راهی منزل شدم.
به محض رسیدن به منزل، استاد خرمشاهی مجدداً تماس گرفتند و در نهایت بزرگواری ابراز داشتند: «چون شما برای من شعری گفتهاید، من هم به رسم قدرشناسی و سپاس و بنا به سفارش رسول اکرم (ص) که فرمودهاند: تهادو و تحابوا؛ به یکدیگر هدیه دهید تا به هم محبت پیدا کنید؛ پس از پایان مکالمه تلفنی، فیالبداهه یک رباعی برای شما سرودم که به شما هدیه میدهم تا رشته دوستی ما محکم تر شود.
و سپس رباعی زیبایی را که سروده بودند قرائت کردند که هر چند صاحب این قلم خود را شایسته آنچه استاد آوردهاند نمیداند، ولی چون این رباعی حاصل طبع روان و قلم شیوای ایشان و نشاندهنده روحیة قدرشناسانه و فروتنی یکی از استوانههای علم و ادب در عصر حاضر است، دریغم آمد آن را ذکر نکنم. ایشان در کمال بزرگواری اینگونه سروده بودند:
ای محتشـم مؤمنــی سـامـانـی
اسرار و چم و خم سخن میدانـی
در علم و ادب، نه کمتر از بیرونـی
در شعـر روان، نه کمتـر از بارانـی
و اینگونه بود که آن روز سرد زمستانی برای راقم این سطور، یکی از گرمترین، درخشانترین و خاطرهانگیزترین روزهای زندگیام شد و بلافاصله پس از تماس استاد، این رباعی زیبا را برای فرزند هنرمندم سرکارخانم مریم مؤمنی که در هنر خوشنویسی دارای رتبة فوق ممتاز بوده و از شاگردان استاد عباس اخوین است و هم اینک نیز هنرجوی دورة استادی خط نستعلیق، فرستادم. ایشان هم با قلم شیوا و خط زیبای خود آن را به رشتة تحریر درآورد که به عنوان هدیه ای گرانبها از یکی از اساتید مبرز علم و ادب، زینتبخش کتابخانهام شد.
ــــــــــــــــــــــــــ
پینوشت:
۱ـ در این بیت، نام هر سه فرزند برومند استاد آمده است.
۲ـمصرعی از حافظ
۳- [یا به قول ما! : گرچه قزوین بود از نام نکویان نامی]
شما چه نظری دارید؟